بلای سیاهی که مرد شیک پوش بر سر سرایدار ویلا و زنش آورد

ظاهری شیک و مرتب داشت؛ کت و شلوار اتو کشیده، کفش های واکس زده و براق، در حالی که عینک دودی گران قیمتی برچشمهایش زده و کیف سامسونتی در دست داشت، از در ویلا وارد محوطه شد. مش رحمان (سرایدار ویلا) که مشغول هرس کردن شاخ و برگهای اضافی درختان بود تا چشمش به او افتاد با احترام جلو آمد و سلام کرد و گفت: ببخشید! آقا مهندس آقا (صاحب ویلا) الان تشریف ندارند، اگر پیغامی دارید، بفرمایید به ایشان می گویم.

مرد شیک پوش که از طرز برخورد سرایدار فهمیده بود که او، وی را با شخص دیگری اشتباهی گرفته است، عینکش را از روی چشمانش برداشت و به پیرمرد لبخندی زد و گفت: اولا من مهندس نیستم و دکترم در ثانی من با صاحب ویلا کاری ندارم، اتفاقا با شما کار دارم!

-با من آقا! بنده حقیر چه خدمتی می توانم برایتان انجام دهم؟ ان شاءالله که خیر است

-حتما خیر است! اگر من را در خانه ات یک چای مهمان کنی، خواهم گفت که این کار خیرم چیست.

-آقای دکتر شرمنده ام نکنید، کلبه درویشی ما فقیر فقرا که قابل شما را ندارد، بفرمایید خواهش می کنم اجازه بدهید من جلوتر بروم و به کوکب خانم خبر دهم که هم چای بگذارد و هم خانه را مرتب کند.

مرد شیک پوش که تا اینجای نقشه اش خوب پیشرفته و فهمیده بود مش رحمان و خانواده اش گول ظاهر او را خورده اند، نصف استکان چای را سرکشید و گفت: من زیاد وقت ندارم باید بروم مطب، مریض هایم منتظرند. من اینجا آمدم دنبال یک سرایدار خوب و مطمئن مثل شما می گردم، چون به تازگی در همین حوالی یک ویلا خریده ام، باید آنجا را به یک آدم مطمئن بسپارم.

مش رحمان و زنش که از تعریف و تمجید دکتر ذوق زده شده بودند، به هم نگاهی کردند، کوکب خانم گفت: آقای دکتر نظر لطفتان هست که ما را لایق دانستید، اتفاقا من یک برادر دارم که چند روزی است از روستا آمده اینجا و دنبال کار می گردد و به نظرم الان دیگر باید پیدایش شود، اگر منت بگذارید و به غلامی قبولش کنید یک عمر خدمتگزار تان خواهد بود.

- خوب مانعی ندارد، فقط ببینم زن و بچه که دارد؟

- بله، زن و بچه اش روستا هستند، اگر قبول کنید آنان را هم می آورد.

هنوز صحبت های کوکب خانم تموم نشده بود که مردی درشت اندام در آستانه در خانه ظاهر شد.

- بفرمایید آقای دکتر

-خوب!این آقا مراد که صحبتش را می کردید، ایشان هستند؟

-بله اگر به غلامی قبولش کنید.

-خوب بگذار ببینم، قیافه و هیکلش نشان می دهد که مرد زحمتکش و خانواده داری است، فقط امیدوارم نجیب و قابل اطمینان هم باشد.

برق خوشحالی و شادمانی در چشمان مراد و خانواده خواهرش درخشید.

-فقط یک موضوع که برای من بسیار مهم است اینکه، من بخاطر حرفه ام، بهداشت و سلامت کسانی که برای من در مطب و یا خانه ام کار می کنند، خیلی مهم است. بنابراین باید از این بابت خیالم از بابت شما هم راحت باشد، سپس در کیفش را باز کرد و بسته قرصی از آن در آورد و گفت: اینها قرص (ضدانگل) است که خیلی هم گران است و در بازار هم به راحتی گیر نمی آید. من هم چون پزشکم به این قرص ها دسترسی دارم. شما چون از این به بعد به خانه من رفت و آمد دارید و با خانواده و نزدیکان من در تماس هستید. باید از این قرص ها بخورید که خیالم از بابت سلامتی شما راحت باشد. البته این آقا مراد ما با این هیکل درشتش باید سه تا بخورد. ( به شوخی)

وقتی مش رحمان چشمانش را باز کرد، گویی از یک خواب عمیق چند ساله بلند شده بود دنیا تیره و تار بود و روی سرش می چرخید تا دقایقی گیج و منگ بود و اصلا نمی دانست کجا هست، بلند شد و دور و برش را نگاهی کرد و دید زن و فرزند و برادر زنش هنوز خوابند ساعت را که دید تعجب کرد این موقع روز چه وقت خوابیدن است، از جا برخاست و آبی به سر و رویش زد وقتی سردی آب صورتش را نوازش کرد، یکدفعه همه چیز را بخاطر آورد:

-ای داد و بیداد ! آقای دکتر چی شد، کجا رفت، پس چرا ما یهو خوابمان برد، در همین اثنی کوکب و دخترش هم بیدار شدند اما تنها کسی که از خواب هرگز بیدار نشد، مراد بود! مش رحمان و کوکب خانم هر چه گشتند آقای دکتر را پیدا نکردند، فقط ردپایش را سر صندوقچه قدیمی اتاق انباری شان یافتند!

پرونده قتل Murder مرد جوان و سرقت Stealing اموال سرایدار خانه ویلایی به دلیل حساسیتی که داشت از کلانتری به اداره آگاهی ارجاع داده شد و بصورت ویژه در دستور کار مأموران بخش جرایم جنایی آگاهی قرار گرفت.

انتشار خبر قتل مرد جوان و سرقت از خانه سرایدار و حضور مأموران در خانه ویلایی، موجب شد چند شاکی دیگر که سرایداران ویلاهای اطراف بودند و اتفاقا به همین شیوه مورد سرقت واقع شده بودند به این پرونده اضافه شوند. با توجه به گواهی شاکیان و شاهدان پرونده و ادله و مدارک موجود، مأموران پی بردند که قتل مرد جوان و سرقت از تمامی شاکیان کار یک نفر می باشد، بنابراین شناسایی فرد مذکور در دستورکار قرار گرفت.

در وهله اول با کمک اولیای دم، مالباختگان و شاکیان پرونده، چهره نگاری صورت گرفت و چهره طراحی شده در اختیار پلیس های آگاهی سراسر کشور قرار گرفت تا به محض مشاهده و شناسایی، فرد مورد نظر دستگیر شود.

اقدام دیگر مأموران آگاهی، فعال سازی مخبران و منابع اطلاعاتی و تحت نظر قراردادن ویلاهایی اطراف محل حادثه Incident بود.

دو ماه بعد(شهرری)

به دنبال سرقت اموال چند نفر جوان شهرستانی جویای کار که بر اثر مصرف قرص های خواب آور و بیهوشی در پارک شهر مورد سرقت واقع شده بودند، این بار پرونده ارجاعی از کلانتری علاوه بر سرقت، خبر از قتل یک جوان شهرستانی را نیز در برداشت.

شاهدان ماجرا و حاضران در محل حادثه اظهار داشتند که آخرین بار جوان شهرستانی را با فردی که ظاهری شیک و مرتب داشت، دیده اند که با هم به گوشه ای از پارک رفتند و.....

با تطابق مشخصات ارائه شده از سوی شاهدان و مالباختگان، مأموران به این نتیجه رسیدند که فرد موصوف، همان سارق خانه های ویلایی است، موضوع مهم دیگری که مأموران به آن پی بردند. تطابق مشخصات ظاهری فرد مورد نظر با متهم فراری است.

با توجه به اینکه سارق به دلیل اطلاع یافتن از خبر قتل مرد جوان در خانه ویلایی، حتما از محل متواری خواهد شد، جهت پیشگیری از این موضوع، از انتشار خبر قتل جوان شهرستانی جلوگیری به عمل آمد ضمن اینکه مأموران بطور گسترده بسیج شده و در پارک های شهر به جستجوی سارق و متهم فراری پرداختند که خوشبختانه پس از چند روز تلاش های شبانه روزی مأموران آگاهی و کلانتری شهر ری، عاقبت متهم فراری در یکی از پارک ها، شناسایی و دستگیر شد.

از سادگی شهرستانی ها سوء استفاده می کردم

جواد که 34 سال از عمرش می گذشت، اهل یکی از شهرستان های غربی کشور بود. وی متهم به ده فقره سرقت و دو فقره قتل بود، به گفته خودش انگیزه اش کسب مال و درآمد از طریق سوء استفاده از سادگی شهرستانی ها بوده است و اگر بدشانسی نیاورده و آن نوجوان به دلیل زیاده روی در مصرف قرص نمی مرد چه بسا هنوز به کار پررونق خود ادامه می داده است.

-بازپرس: درباره سرقت ها و قتل آن جوان بگو.

-بگذارید از ابتدا بگویم، من به همراه زن و دو فرزندم در شهرستان ... زندگی می کردیم مدتی بود که به دلیل تخلفی از کارخانه اخراج شده بودم و کاری نداشتم ، از طرفی بی پولی عرصه زندگی را بر من تنگ کرده بود، چند روزی دنبال کار هم گشتم که نتیجه ای نداشت، البته این بار توقع من هم بالاتر رفته بود، دنبال کاری بودم که رویاهای طلایی ام را تحقق بخشد تا اینکه یک روز برای انجام کاری به خانه یکی از دوستانم که در نزدیکی یکی از مناطق ویلایی شمال بود رفتم.

هنگام بازگشت با دیدن صفا و سادگی سرایدار ویلا، تصمیم گرفتم که از سادگی و صمیمیت سرایداران ویلاها که بیشتراهل روستا و شهرستانی بودند، استفاده کنم. بنابراین یک دست لباس و کفش شیک تهیه کردم و با معرفی خودم به عنوان دکتر به سراغ آنان می رفتم و به بهانه اینکه برای ویلایم به یک سرایدار مطمئن نیاز دارم به منزلشان وارد شده و با خوراندن قرص به آنان، پس از اینکه بیهوش می شدند، طلا و جواهر و اموال و اشیای قیمتی آنان را برداشته و از محل متواری می شدم.

-قتل آن مرد جو ان (مراد) که در خانه ویلایی اتفاق افتاد،چگونه بود؟

-آن روز، چون آن مرد (مراد) درشت اندام و قوی هیکل بود، یک لحظه فکر کردم به دلیل جثه ای که دارد، با خوردن یک قرص بیهوش نمی شود، به شوخی گفتم که باید شما دو سه قرص از اینها بخوری، سپس او را متقاعد کردم که آن دو سه قرص را بخورد، البته باید بگویم که اصلا فکر نمی کردم او بمیرد. مثل اینکه در خوراندن قرص به او زیاده روی کردم.

-بازپرس: بعد از این ماجرا، چه شد که سر از شهر ری در آوردی؟

- بعد از سرقت از خانه آن پیرمردسرایدار مانند همیشه چند روز صبر کردم که آبها از آسیاب بیفتد و هفته بعد مجددا به همان منطقه رهسپار شدم که در میان راه اعلامیه فوت جوانی نظرم را جلب کرد فهمیدم همان جوانی است که هفته گذشته در خانه پیرمرد سرایدار به خاطر اشتباه من در خوراندن قرص های اضافی مرده است، به همین دلیل قبل از اینکه شناسایی و دستگیر شوم، به سرعت از محل دور شدم.

چند روزی گیج و مبهوت مانده بودم و احساس گناه می کردم و مدام خودم را سرزنش می کردم، تصمیم گرفته بودم که دیگر این کار را کنار بگذارم و حتی یکبار تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم.

اما نمی دانم چه شد که منصرف شدم خلاصه حدود یک ماهی هم از ترس و هم از احساس گناهی که داشتم از خانه بیرون نیامدم، در همین زمان همسرم هم به دلیل اختلافی که پیدا کرده بودیم مرا تنها گذاشت.

در این لحظه متهم برای لحظاتی مکث کرد و لیوان آب روی میزش را نوشید و سپس ادامه داد: بالاخره پس از حدود یک ماه کلنجار رفتن با خودم، قتل آن مرد را به نوعی توجیه کردم، از طرفی چون مزه و شیرینی پولهایی که سرقت کرده بودم، هنوز زیر دندانهایم مانده بود و به این کار عادت کرده بودم، حس طمع ورزی دوباره مرا تحریک کردکه کارم را از سر بگیرم.

این بار به فکرم رسید که در شهری دیگر به سراغ جوانان شهرستانی جویای کار در پارکها بروم و البته با همان شگرد قبلی که متأسفانه شناسایی و دستگیر شدم.

- در مورد قتل آن جوان بگو چطور اتفاق افتاد ؟

متهم برای لحظاتی به فکر فرو رفت و یکدفعه گویی که از یک خواب عمیق بیدار شده باشد از جا پرید و گفت: بله جناب سروان حالا یادم آمد، حدود 20 روز پیش آن جوان را در گوشه پارک دیدم، قیافه گرفته و خسته ای داشت و مدام زیرلب با خودش حرف می زد. وقتی من را با آن قیافه شیک و ظاهر فریبنده دید که به طرفش می روم با سرعت به طرفم دوید و گویی که می دانست من چه می خواهم بگویم و برای چه کاری آمده ام، قبل از اینکه من حرفی بزنم گفت: آقای دکتر ، من هر کاری که شما بخواهید حاضرم برایتان انجام دهم، فقط احتیاج به مقداری پول دارم که بتوانم بچه ام را برای مداوا به شهر بیاورم.

وقتی شنیدم برای مداوای فرزندش نیاز به کار و پول دارم، اول تصمیم گرفتم که از خواسته ام صرف نظر کنم و بروم . اما نمی دانم که چه شد که موضوع قرص خوردن را هم با او در میان گذاشتم، آن بدبخت چنان از پیشنهاد من ذوق زده شده بودم که نگذاشت من بسته قرص را بطور کامل از کیفم خارج کنم.

آخرین جمله اش یادم هست که گفت: آقای دکتر!شما فقط من را سر کار ببر من یک قرص که هیچی صد تا از این قرص ها را می خورم تا شما خیالتان از هر جهت نسبت به من راحت شود.

البته من این حرف آخر او را به شوخی گرفتم و فکر کردم فقط یکی از قرص ها را خورده است پس حالا می فهم او واقعا به خیال خودش و برای جلب اطمینان بیشتر من، چند قرص اضافی خورده بود.

-بعد چی شد؟

-هیچی مطابق همیشه و مانند همه مالباختگان، پس از دقایقی یواش یواش از هوش رفت و چشمانش را بست. البته نمی دانم که چی شد که این بار از برداشتن پول های او صرف نظر کردم. شاید بخاطر این که گفته بود برای مداوای فرزند بیمارش نیاز به پول دارد!

گفتنی است متهم پرونده ، پس از دستگیری ابتدا منکر هر گونه قتل و سرقتی شده بود که مأموران با کسب نیابت قضائی به محل سکونت وی رفته و پس از بازرسی از منزل او تعدادی ساعت زنانه، النگوهای استیل و اموال و وسایل غیرقابل فروش و عتیقه و همچنین چند بسته از قرص های خواب آور و بیهوش کننده یافتند که همه آنها توسط مالباختگان مورد شناسایی قرار گرفت.#

علیرضا صالحیان- پایگاه خبری پلیس برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

کدخبر: 249364 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟