آفتاب پاییزی رو به غروب بود. یکی دیگر از آن روزهای سرد و مرطوب که خیلی زود جایشان را به شب های بلند و گاه بی انتها و خاموش میدهند، واپسین نفس هایش را می کشید.

منظره برگ ریزان درختان تبریزی در نور زرد و سرخ غروب پاییز از پشت پنجره پایگاه اورژانس ۱۱۵ فرودگاه کرمانشاه، هم دیدنی بود و هم حس و حال خاصی به من داده بود. هواپیماها یکی پس از دیگری فرود آمده و برمی خاستند. عابران گاه کند و اغلب با عجله از مقابل پایگاه به سوی سالن پرواز در حرکت بودند. کودکان ذوق زده از اینکه می خواهند سوار هواپیما شوند به همراه والدینشان از مقابل پنجره می گذشتند و من با دیدن آنها تنها در دل برای سلامتی شان دعا می کردم.

بیسیم پایگاه به صدا درآمد. صدای کمی مردد همکارم در مرکز پیام، حکایت از مأموریتی داشت که به احتمال زیاد کاذب یا یکی از همان مزاحمان همیشگی بود. «با سلام؛ یکی از خودروهای عبوری اعلام کرده یک نفر مصدوم کنار آزاد راه، مسیر جنوب به شمال افتاده است. با توجه به اینکه شخص دیگری تماس نگرفته به احتمال زیاد گزارش کاذب باشد. با این حال لطفاً محل را بررسی کنید»...

با یکی از نیروهای جوان و تازه کار که در پایگاه ما طرحش را می گذراند سوار آمبولانس شدیم و به سمت آدرس اعلام شده، حرکت کردیم.

آزاد راه امام خمینی(ره) کرمانشاه در واقع آزاد راه نیست. یک بلوار پنج شش کیلومتری در شرقیترین ضلع شهر است که از شمال به جنوب و بالعکس امتداد دارد. در امتداد سمت شرقی اتوبان چند ردیف درخت کاج وجود دارد که در نور کم، عمقشان مشخص نیست و نگریستن به آنها در تاریکی شب، صحنه ای وهم انگیز و ترسناک را برای بیننده تداعی می کند.

هوا رو به تاریکی می رفت و ما مجبور بودیم در آن نور کم دنبال مصدومی بگردیم که در جای نامعلومی افتاده بود. چند باری طول اتوبان را بالا و پایین رفتیم. هیچ کسی آنجا نبود. همکارم اصرار داشت که ماجرا دروغ و بهتر است هرچه سریعتر با اعلام کد ده، نوزده یا مأموریت کاذب به پایگاه برگردیم. اما حسی در درونم می گفت که باید بیشتر بگردیم. به عنوان تکنیسین ارشد به همکارم گفتم یک دور دیگر بزنیم تا برای آخرین بار محل را به طور کامل بررسی کنیم. به آرامی از جنوب به شمال اتوبان حرکت کردیم. نور خورشید هر لحظه کمتر می شد و من سعی می کردم با دقت بیشتری سایه های محو میان درختان را جست و جو کنم. کم کم داشتیم ناامید می شدیم که ناگهان ده، پانزده متر دورتر در کنار یکی از جوی ها چیزی توجهم را جلب کرد. با اینکه هر احتمالی وجود داشت اما وظیفه ام حکم می کرد پیاده شوم و موقعیت را از نزدیک بررسی کنم. مسیر چسبنده و پر از گل و لای بود و سخت میشد به جلو حرکت کرد. بی اعتنا به مسیر گام هایم را محکمتر برداشتم. نزدیک محل که شدم با صحنه ای باور نکردنی روبهروشدم؛ زن جوانی کنار جوی بیهوش افتاده بود. علائم حیاتیاش را بررسی کردم. او نفس می کشید...

با دست به همکارم که از داخل آمبولانس مرا می پایید، اشاره کردم که برانکارد را بیاورد و زن مجروح را که بی رمق روی زمین افتاده بود به آمبولانس انتقال دادیم.

در مسیر بیمارستان، بخاری کابین عقب آمبولانس با بیشترین درجهاش زوزه کشان هوای گرم را به داخل می دمید. زن جوان با پیکری نحیف در لباس های خیس و نازک و سردش رو به احتضار بود. هوا تاریک شده بود و باید بسرعت به بیمارستان می رسیدیم. در کنار بیمار کیف سفید رنگی افتاده بود. برای اینکه آدرس و نشانی از خانوادهاش پیدا کنم کیف را برداشتم و به آمبولانس آوردم. تلفن همراه زن داخل کیف بود که نشان می داد کسی که این بلا را سرش آورده هدف خاصی جز سرقت اموال او داشته است. همه چیز مرموز و عجیب بود.

تلفن همراه بیمار از داخل کیف به صدا در آمد. خانمی هراسان آن سوی خط با شنیدن صدای من جا خورد. خودم را معرفی کردم و از او خواستم به بیمارستان طالقانی بیاید...

هماهنگی های لازم با بیمارستان انجام شد و زن جوان بلافاصله تحت مراقبت ویژه قرار گرفت. از آنجا که گزارش حادثه Incident را در راه اعلام کرده بودیم، پلیس Police و همراهان بیمار زودتر از ما به محل آمده بودند. وقتی بیمار را تحویل دادیم تازه سؤال و جواب ها شروع شد و ما هم همه چیز را شفاف توضیح دادیم.

صبح روز بعد قبل از پایان شیفت کاری هنگام انتقال یک بیمار دیگر به همان بیمارستان برای عیادت آن زن جوان به بخش اورژانس رفتم. وضعیتش به ثبات رسیده بود اما هنوز راه رفتن و نشستن برایش سخت بود. وقتی ما را با لباس اورژانس دید پس از تشکر و قدردانی، سراغ کیفش را گرفت و درباره وام 10میلیون تومانی که با هزار زحمت و دوندگی از بانک گرفته بود، پرسید. آنطور که می گفت قصد داشته با آن پول کاری برای خودش دست و پا کند. حال بدی داشت اما واقعیت این بود که وقتی من کیف را دیده بودم خالی از پول بود. زن جوان که دلشکسته و ناامید شده بود تنها خاطرهای مبهم از آن روز شوم در ذهن داشت. بعد از گرفتن پول و خروج از بانک با دیدن همسر سابق و معتادش، بسرعت سوار یک خودروی عبوری شده و دیگر هیچ چیزی یادش نبود. اشک هایش روی گونه هایش می لغزید و هق هق سوزناک گریه اش همچون تیری قلبم را به درد آورده بود؛ دردی که هنوز پس از سال ها فراموشش نکرده ام... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار جدید حوادث امروز را بخوانید:

گزارش تصویری از اعدام قاتل اراک با طناب زرد در ملاعام / ساعت 7 صبح اجرا شد

کامران و رخشان 18 سال پس از یک زندگی!

پس از دوستی با یک جوان در دام شیطانی او دو همدستش گرفتار شدم / مرا به بیابان های کرج بردند و ...

اقدام کثیف کارمند زن با رئیس شرکت

مرا در یک اتاق زندانی ام کرد و چند دقیقه بعد و با دو دوستش وارد اتاق شدند و ...

سلطان جعل ایران اعدام می شود+عکس

برادر شوهرم به من فهماند که دنبال ارتباط با من است و من در غیاب شوهرم او را به خانه دعوت کردم!

ارتباط پنهانی و شیطاین سهیلا با جوان 27 ساله به طور هولناکی لو رفت / شوهر او هم با یک زن دیگر ارتباط داشت که ...+عکس

فیلم گفتگو با مردی که به خاطر ترس از زنش قاتل شد / او در پشت شمشادهای اتوبان چه کرد؟+عکس

نقشه کثیف شوهر خواهر برای دختر 24 ساله / او یک جوان را اجیر کرد تا...

این زن شیطان صفت راننده تاکسی را آزار و اذیت کرد!+عکس

بلایی که سگ های ولگرد بر سر کودک نجف آبادی آوردند / ، پوست سر این پسر بچه را کندند

نقشه شوم و وحشتناک برای زن جوان در اتوبان نزدیک فرودگاه کرمانشاه

دردسر بلیط کنسرت پاپ در مشهد

دور از چشم خانواده ام نزد اصغر رفتم و باردار شدم / روی بازگشت ندارم و...

مرد پرستار بی رحمانه دختری را در برابر دوربین موبایلش شکنجه کرد + عکس

نقشه نوعروس 16 ساله برای ملاقات های پنهانی با دوست پسر سابقش/پلیس مشهد راز پیام ها وحشتناک این دختر را به دست آورد

ارتباط شیطانی زن تهرانی با مرد افغان / این مرد به خاطر یک موبایل زن تنها را کشت

نرگس 21 ساله در دام شیطانی گشت ارشاد 3! / گفت مامور است و مرا سوار پراید کرد مرا به بیابان برد و ...

رفتارهای شرم آور فرشاد مرا از خودش متنفر کرد و حالا فقط قلبم برای پارسا می تپد!

اتفاقی نادر که برای یک گوسفند رخ داد+عکس


 

 

 

کدخبر: 256930 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟