امداد رسانی به مردی که گوش کنده شده اش کف دستش بود
رکنا: یکی از شبهای پاییزسال 85، نخستین بارانهای مهرماه شروع شده بود که در شغل ما از آغاز یک شب پر خطرخبرمی داد.همیشه با نخستین بارانها سطح جادهها خیلی لغزنده میشه و رانندهها باید خیلی حواسشون رو جمع کنند چون با یه ترمز کوچیک ماشین از کنترل خارج میشه و....
آن زمان در پایگاه اوژانس خیابان کاوه، مشغول خدمت بودم.
حدود ساعت 11 شب بودکه با اعلام اتاق فرمان راهی فلکه دانشگاه صنعتی -به سمت شاهین شهر- شدیم. طبق خبر رسیده، یک اتوبوس به علت لغزندگی سطح جاده واژگون شده بود. تا رسیدن ما واحدهای امدادی اورژانس 115 شاهین شهر و خمینی شهر تقریباً به اکثر مصدومان رسیدگی کرده بودند و همه را به مراکز درمانی انتقال داده بودند بجز یک نفر که زیر بدنه اتوبوس گیر کرده بود.خیلی سریع به کمکش رفتیم و با همکاری دوستان آتشنشان از ایستگاه 6 که در محل حاضر بودند مصدوم را بیرون آوردیم ولی متأسفانه به خاطر ضربههای وارد شده به سرش فوت کرده بود.
وقتی برگشتیم به پایگاه همه مضطرب و ناراحت بودیم.از خدا خواستیم امشب را به خیر کند. چرا که میدونستیم این بارانهای اول پاییز خیلی حادثه Incident سازه.
بحث من وهمکارانم در مورد شرایط جوی ادامه داشت که دوباره از اتاق فرمان دستور اعزام اومد. محل حادثه پل Bridge خورزوق بود. بازهم یک دستگاه اتوبوس واژگون شده بود.
تعلل جایز نبود هر چند جادهها لغزنده بود و برای ما هم خطرناک، اما خودمون را با سرعت هرچه بیشتر به محل حادثه رسوندیم. اما این بارعمق فاجعه بیشتر از قبل بود، به نظر میرسید حادثه، مصدوم وکشته بیشتری داشته باشه. همزمان با ما نیروهای آتشنشانی هم رسیدند و همه به کمک هم مشغول امدادرسانی شدیم. من و یکی از آتشنشانها به سراغ مردی رفتیم که سینه و سرش زیراتوبوس وپاهایش بیرون مانده بود، آتشنشانها بدنه اتوبوس را کنار زدند و آروم آروم با کمک هم دستها و پاهای مصدوم رو گرفتیم و به آرامی بیرون کشیدیم که با صحنه دلخراشی مواجه شدیم، صورت مرد به طور کامل زیر فشار ضربه اتوبوس کاملاً له شده بود، حال بسیار بدی داشتم اما وظیفهام حکم میکرد که به کارم ادامه دهم. چرا که همیشه در سر صحنه حادثه نخستین واحد امدادی که میرسه مسئول تریاژ یا همون اولویتبندی بیمارانه که این وظیفه در این مأموریت به عهده ما بود.
در صحنه حادثه 6 واحدامدادی حاضر بودند که بیماران را براساس مشکلاتی که داشتند به آنها سپردیم تا بعد از رسیدگیهای پیش بیمارستانی اونها رو به بیمارستانهای هماهنگ شده برسونند.
در این حادثه وحشتناک 8مسافر جان باخته بودند و تعداد مصدومان هم کم نبود. یکی از مسافران فوتی مردی حدود 50 ساله بود که لبه ستون اتوبوس یا شاید یک مفتول فلزی با صورتش برخورد کرده بود. صحنه بسیار دلخراشی بود پسر 17سالهاش در حالی که دستش شکسته بود کناره جنازه پدرش گریه و بیتابی میکرد. از همکارم خواستم به او رسیدگی کند و خودم وارد اتوبوس شدم تا ببینم کسی جا نمونده باشه که دیدم مردی با بدن و صورت سالم ته اتوبوس نشسته. خوشحال شدم و فکر کردم زنده است اما جلوتر که رفتم متوجه نگاه مات او به خودم شدم. آروم انگشتم رو به سمت گردنش بردم تا نبضش رو بگیرم اما در کمال ناباوری دستم داخل گردنش فرورفت. بنده خدا مهرههای گردنش کاملاً خرد شده بود و علت فوتش هم همین بود.
دیگر تحمل نداشتم. پایین که اومدم بعد از رسیدگی به مصدومین سطحی و پایان مأموریت همه با لباسهای خونی و اعصاب به هم ریخته به پایگاه برگشتیم. دیدن این صحنهها روحیه همه رو خراب کرده بود، لباس عوض کردیم و همگی تقریباً ساکت نشستیم که برای بار سوم دستور اعزام به مأموریت جدیدی اعلام شد. ای وای!! باز هم واژگونی اتوبوس، همیشه فکر میکنم اگه عاشق شغلم نبودم و هدفم خدمترسانی به مردم نبود شاید دیگه توان این حادثه سوم رو نداشتم. هوا کم کم روشن شده بود، دوباره یا علی گفتیم و سریع راهی شدیم، خوشبختانه این حادثه مصدوم منجر به فوت نداشت، برای ما که شبی سخت با صحنههای دلخراش رو پشت سر گذاشته بودیم، این مسأله جای شکر داشت.
یادم میاد نخستین مصدومی را که دیدیم مردی بود با لباس تیره و تمیز که به کنارههای اتوبان تکیه داده بود، ظاهرش در نظر اول نشون میداد که سالمه همکارم آقای جعفری رو به من کرد و گفت:
شکرخدا این آقا چیزیش نیست بریم سراغ بعدی.
پس این چیه آقا؟!!
صدای مرد بود، به طرفش که برگشتیم دستش به سمت ما دراز شد، گوشش که کنده شده بود کف دستش بود، هر سه نفر به خنده افتادیم.
سریع گوشش را توی گازاستریل خیس شده با سرم گذاشتیم وبعد از پانسمان به سراغ مصدوم بعدی رفتیم...
بله، همیشه اورژانس پیش بیمارستانی خاطرات تلخ و شیرین را کنار هم داره و پرسنل 115 با توکل به خدا، چون به کارشون عشق میورزند به خدمترسانی مشغولندبرای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر