شوهرم به خواستگاری یک دختر رفته بود/ از اردشیر خواستم بهرام را ادب کند که ...

برای دیدار با سپیده که به جرم معاونت در قتل و مشارکت در آدم‌ ربایی به 22 سال زندان محکوم شده بود و شاید هنگامی که آزاد شود، موهایش سفید و دخترانش راهی خانه بخت شده باشند، راهی زندان شدم تا با واکاوی خزان زندگیش آیینه ای از عبرت های روزگار را بر دیدگان همه بگشایم.

سپیده می گفت که تنها قصد ادب کردن شوهرش را داشته ولی ناباورانه این فرمان ، زمینه ساز قتل همسرش شده است. همسری که سالیان پیش از او جدا شده و دیگر به هیچ عنوان حاضر نبود به زندگی گذشته با او برگردد.
چگونه با همسرت آشنا شدی؟
آشنایی من و بهرام و خواستگاری او از من کاملا سنتی برگزار شد. برادرش همکار عمویم بود. همدیگر را دیدیم و با موافقت خانواده‌ها ازدواج کردیم.
این ازدواج به میل خودت بود یا اجبار؟
پدرم در این مورد بچه‌هایش را آزاد گذاشته بود و من نیز به میل خودم با بهرام ازدواج کردم. البته به خاطر موقعیتی که در آن زمان داشتم به گونه ای مجبور به این ازدواج شدم.
چه موقعیتی؟
مدّتی بود که مادرم به بیماری سرطان مبتلا شده و تمام فکر و ذکرمان به او مشغول بود.هر لحظه گمان می‌کردم شاید مادرم را از دست بدهم. هنگامی که بهرام به خواستگاری آمد، خیلی راحت قبول کردم تا دل مادرم را شاد کنم. او تنها ارزویش این بود که دامادش سیگاری یا معتاد نباشد و دستش به دهانش برسد و بهرام نیز همین گونه بود.
بعد از شروع زندگی با همسرت خوشبخت بودی یا از همان ابتدا دچار اختلاف شدید؟
اوایل زندگی‌مان خوب بود. اما من و بهرام یک اختلاف بزرگ داشتیم؛ من دختری 18ساله و پرشروشور و بهرام مردی 29 ساله بود. همین تفاوت سنی باعث می‌شد از نظر ظاهری به هم نیاییم و از نظر فکری هم با هم به تفاهم نرسیم. من به دنبال ظاهری شاد و مد روز بودم، در حالی که همسرم مردی جاافتاده وبسیار صرفه‌جو بود که حتی بزرگتر از سن خودش به نظر می‌رسید.
چرا سعی نمی‌کردی با شوهرت همراه باشی؟
بهرام اجازه نمی‌داد کاری را به تنهایی انجام دهم. مثلا، دوست داشت در کوچکترین کاری مثل جابه‌جایی یک میز کوچک او را صدا کنم تا هم کمک کند و هم نظر بدهد. اگر در نبودش تغییر دکوراسیونی در خانه می دادم، با ورودش به خانه غوغا می‌شد و تصوّر می‌کرد من به او اهمیت نداده ام.
فرزند هم داشتید؟
بله، اما شوهرم اصلا نمی‌خواست بچه‌دار شویم. مرتب اوضاع اقتصادی و معیشتی را می‌سنجید. من دلم می‌خواست مادر شوم و او متنفر از پدر شدن بود. بچه اول‌مان در هفت ماهگی سقط شد و او را از دست دادیم. دومین فرزند دخترمان مریم بود که حالا پانزده سال دارد و سومین فرزندمان سیما ده ساله است.
ولی گفتی که همسرت موافق نبود؟
بعد از به دنیا آمدن مریم، زندگی‌مان برخلاف انتظارم شیرین شد. بهرام او را دوست داشت. ولی وقتی فهمید دوباره بعد از پنج سال باردار شده‌ام، اصرار کرد سیما را سقط کنم؛ طرفدار تک فرزندی بود. سرانجام به دنبال مخالفت مادرشوهرم با این کار، دست از اصرار برداشت و سیما به دنیا آمد.
تحصیلات همسرت چه قدر و شغلش چه بود؟
دیپلم داشت و در یکی از کارخانه‌های بزرگ شهرمان کار می‌کرد.
علت جدایی‌تان چه بود؟
مشکل اصلی ما این بود که هر دو «من» بودیم و هیچ کدام‌ کوتاه نمی‌آمدیم. برای بهرام حرف زدن درباره طلاق خیلی راحت بود؛ گویی قبل از ازدواج هم تصمیم داشت اگر زنش به دردش نخورد، او را طلاق دهد. پیش از به دنیا آمدن سیما بر سر هر موضوعی، حرف از جدایی می‌زد.
سیزده سال از ازدواجمان می‌گذشت که بالاخره در مقابل رفتارهایش، من هم گفتم طلاق می‌خواهم. سه بار برای طلاق توافقی اقدام کردیم و هر بار با وساطت خانواده‌ها دوباره سر خانه و زندگی برگشتیم تا این که بار چهارم توانستم خانواده خودم را راضی کرده و دور از چشم اقوام، طلاق بگیریم.

مهریه‌ام 150 عدد سکه بود که 30 سکه را بخشیدم. گفته بودند اگر زن بخواهد دوباره رجوع کند و شوهرش نخواهد، شوهر باید سکه‌های بخشیده را به او بدهد در غیر این صورت، زن می‌تواند دوباره به خانه شوهر برگردد. با وجود خساست بهرام می دانستم او 30 سکه را نمی‌دهد. بعد از یک ماه و نیم به محضر رفتم و تقاضای رجوع کردم. بهرام هم به آنجا آمد.
از دیدنش متعجّب شدم؛ او اصلا فرقی نکرده بود، انگار بود و نبود من برایش اهمّیتی نداشت، نه قیافه و نه لباسش تغییری نکرده بود. وقتی فهمید می خواهم برگردم، گفت اصلا حاضر نیستم دوباره با تو زندگی کنم و وقتی موضوع 30 سکه را شنید، گفت قادر به پرداخت آن نیستم.
با درماندگی به خانه مادربزرگم رفتم. همان جا یک نفر از بستگان بی‌خبر از طلاق ما زنگ زد و گفت مگر بهرام داماد شما نیست؟! چه طور به خواستگاری دختر فلانی آمده است؟! مادربزرگم هم گفت نوه‌ام می‌خواهد سر زندگی‌اش برگردد.
من هیچ حرفی نزدم ولی آتش انتقام از همان روز به جانم افتاد. دلیل مخالفت بهرام را فهمیدم و می‌خواستم طوری کتک بخورد که برایش درس عبرت شود. بهرام از یک سال قبل که هنوز باهم زندگی می‌کردیم، با آن دختر که هم از اقوام دور بود و هم خواهرزن همکارش، قرار ازدواج گذاشته و چند بار همدیگر را دیده بودند.
فردای آن شب به بهرام زنگ زدم و گفتم اگر با دیگری ازدواج کنی، خودم، تو و بچّه‌ها را یک جا به آتش می‌کشم، او با خیالی آسوده به من گفت که هیچ کاری از دست تو ساخته نیست!
و پس از این گفت‌وگو برای ادب کردنش نقشه کشیدی؟!
بله، با زن مستأجرمان موضوع را در میان گذاشتم و شماره تلفنی برای اجرای نقشه‌ام داد. وقتی تماس گرفتم، کسی که آن طرف خط بود، خود را اردشیر معرفی کرد و گفت من و دوستم کامران 2 میلیون تومان می‌گیریم که در کوچه کتکش بزنیم دست و پایش را بشکنیم.طبق محاسبه‌ام، چند روز بعد نوبت شیفت کاری عصر بهرام بود.
گرچه ازانجام این کار بسیارتردید داشتم ولی سرانجام بروسوسه درونی خود غلبه کرده وتصمیمم را عملی کردم. ساعت 3 بعد از ظهر بود و کوچه‌ای که در مسیر رفت ‌وآمد همیشگی بهرام قرار داشت، خلوت بود. طبق قرار با خودرو ‌ام داخل کوچه رفتم و مقابل بهرام توقف کردم. به اردشیر وکامران که دو پسر جوان و مجرّد بودند، گفته بودم ابتدا با او صحبت می‌کنم و اگر به تفاهم رسیدیم، اشاره می‌کنم تا بروید، وگرنه، دورتر می‌روم و شما او را بزنید.
چرا قبل از طلاق به فکر زندگیت نبودی؟
گمان می‌کردم می‌توانم با طلاق او را بترسانم. حاضر بودم بمیرم، ولی بچه‌هایم زیر دست زن بابا نباشند. حتی به بهرام گفتم بگذار برگردم، آن وقت تو زن بگیر؛ اعتراضی نخواهم داشت. نمی‌خواستم با آن وضع زندگی چندین ساله خود را رها کرده و به آسانی به دیگری بسپارم. اما بهرام به هیچ عنوان قبول نمی کرد.

خوب، ادامه بده.
من سوار ماشین شدم، دورتر رفتم، ولی اردشیر وکامران را می‌دیدم. او با تهدید چاقو بهرام را سوار خودروشان کرد و به سمت خارج شهر رفتند. دو نفر رهگذر هم این صحنه را دیدند که من به آنان گفتم موضوع شخصی و خانوادگی است. آنان با این حرف من رفتند و حتی به خود زحمت برداشتن شماره پلاک خودور را هم ندادند.
میثم تلفنی به من گفت اگر همراه‌شان نروم، او را رها می‌کنند؛ بنابراین دنبال‌شان رفتم. با یکدیگر به مکان خلوتی رفتیم در آن جا، بهرام بعد از چند لحظه درگیری به اردشیر وکامران گفته بود اگر دستم به پلیس برسد، شما را معرفی می‌کنم که اردشیر هم با قفل فرمان به گردنش ضربه‌‌ای زد و باعث قطع نخاعش شد. ضربه بعدی نیز کامران با سنگ به گیجگاهش زد و من دیگر نتوانستم آن صحنه دردناک را نگاه کنم و مثل باد از آنجا گریختم.
همان روز به اردشیر زنگ زدم که او گفت ما او را بیهوش در کنار جاده رها کردیم پول را فوری به حساب بریز و دیگر اسمی از ما نبر، در غیر این صورت یا خودرو یا دختر کوچکت راکه با تو زندگی می‌کند، می‌دزدیم. زیرا آنها می‌دانستند که من چه قدر بچه‌هایم را دوست دارم وهرگز حاضر نیستم هیچ خطری زندگی فرزندانم را تهدید کند.
تا چند روز پس از این اتفاق، خانواده بهرام به تمام بیمارستان‌ها سر زدند، اما پیدایش نکردند ومن نیز دیگر کشته شدن بهرام برایم چون روز روشن شده بود. سرآسیمه پول را به حساب آنها ریختم و به دلیل عذاب درونی از روی ناراحتی و نگرانی، ماجرا را به خواهرم گفتم.
تا اینکه چند روز بعد پلیس به دلیل مظنون شدن به من به سراغم آمد. من ابتدا از موضوع اظهار بی‌اطلاعی کردم ولی سرانجام دریافتم که خواهرم همه ماجرا را به پلیس گفته است و من نیز دیگر با علنی شدن شواهد راهی جز اعتراف نداشتم.
تا آن روز جسد پیدا نشده بود؟
نه، با روشن شدن هوا به آنجا رفتیم. جاده خلوت و تردد زیادی نداشت. باد و توفان یک لایه خاک روی جسد کشیده و‌ آن را پوشانده بود. بعد از دستگیری من، اردشیر وکامران هم خیلی زود دستگیر شدند.
چه حکمی برای‌تان صادر شد؟
برای اردشیر که ضربه قفل فرمان را زده بود، 22 سال حبس و برای کامران که ضربه کشنده را زده بود، 17 سال حبس و قصاص صادر شد. من هم به 22 سال حبس محکوم شدم.
بعد از این اتفاق، خانواده بهرام را دیده ای ؟!
فقط پدر و برادرش را دو سال بعد در دادگاه کیفری دیدم. پدرشوهرم را آقاجون صدا می‌کردم. در دادگاه حرف‌هایم درباره زندگی‌مان و پشیمانیم از این اتفاق باعث گریه آقاجون و برادرشوهرم شد. من ،خانواده شوهرم به خصوص آقاجون را خیلی دوست داشتم؛ ولی افسوس که دیگر خیلی دیر شده بود!
بچه‌هایت را چی؟ توانسته ای آنها را ببینی؟!
نه، خانواده بهرام حضانت‌شان رابه عهده گرفته‌اند و در این مدتی که در زندان هستم، اجازه نداده‌اند حتی یک بار صدای‌شان را بشنوم. به مادرشوهرم حق می‌دهم، بچه‌اش را از او گرفته‌ام و او هم به این صورت بچه‌های مرا از من گرفته است. من هم یک مادر هستم، دلم برای شنیدن یک لحظه صدای‌شان پر می‌زند؛ ولی نمی‌خواهم یک بار دیگر آرامش را از این خانواده بگیرم.نمی‌خواهم دلشان بیشتر از این خون بشود. البته فکر نمی کنم فرزندانم نیز چندان مایل به دیدن قاتل پدرشان باشند!
دیگر چندان توان سخن گفتنی نداشتم وبا نگاهی سرد با سپیده را ترک کردم، سپیده مادری بود که در بستر غروری ویرانگر سپیدی زندگانی خود و فرزندانش را به ظلمتی بی پایان بدل کرده بود و به آسانی عاطفه مادری خود رادر تتاراج روزگار روانه پرتگاه سقوط و یک کابوس ابدی کرده بود.

نظریه کارشناس روانشناسی،مشاوره ومددکاری اجتماعی:

می گویند ازدواج یک ریسک است، ریسکی بزرگ در زندگی که همه آدم ها به آن تن می دهند ، اما چرا برخی از ازدواج خود راضی و برخی ناراضی اند؟ این سوال، موضوعی بسیار حساس و بحث برانگیز است.

پاسخ های بسیاری به این سوال داده شده که نتیجه گیری برای رسیدن به یک فرمول منطقی را مشکل کرده است.

برخی ازدواج ها به به بن بست می رسند در حالی که واقعاً هیچ دلیلی برای این شکست وجود ندارد و در عین حال برخی ازدواج ها دوام پیدا می کنند، در حالی که دلایل بسیاری برای شکست آنها وجود دارد. پس بسختی می توان یک تئوری ثابت برای دلیل تداوم یا شکست در ازدواج پیدا کرد.

در هنگام ازدواج به این موضوع فکر کنید که آیا می توانید با این حقیقت کنار بیایید که شاید همسر آینده تان مانند شما نباشد و اولویت های او در زندگی با اولویت های شما در زندگی تفاوت داشته باشد؟

هنگامی که تصمیم به ازدواج می گیرید یا تحت فشار اطرافیان مجبور به ازدواج می شوید و البته خواستگار خوبی هم دارید ، باید این سوال را از خود بپرسید ، چرا می خواهید ازدواج کنید؟ اگر پاسخ شما این بود که نیاز به یک همراه دارید ، از خود بپرسید ، آیا می توانید با عیب ها و کاستی های یک آدم دیگر ، که در همه چیز با شما شریک خواهد شد کنار بیایید؟

آیا می توانید با این حقیقت کنار بیایید که شاید همسر آینده تان مانند شما نباشد و اولویت های او در زندگی با اولویت های شما در زندگی تفاوت داشته باشد؟

متاسفانه بیشتر افراد قبل از آن که حتی این سوالات به ذهنشان خطور کند وارد ماجرای ازدواج می شوند. شما بهتر است قبل از این که فرد دیگری را وارد دنیای خود کنید،پاسخی منطقی به این سوالات بدهید.

این نکته توسط محققان کشف شده که در بیشتر ازدواج هایی که به بن بست می رسد، مشکل از لحظه ملاقات زن و مرد به وجود می آید که مربوط به پیش از ازدواج می شود و البته مربوط به قصور در انتخاب فرد مناسب یا درک تفاوت های اساسی بین دو انسان است، در مرحله اولیه افراد به حدی جذب ظاهر طرف مقابل می شوند که سرشت درونی او را نادیده می گیرند.

آنها این نکته را فراموش می کنند یا نمی دانند که وقتی یک زن و مرد در کنار یکدیگر زندگی می کنند تنها 10 درصد از رابطه بستگی به روابط فیزیکی دارد و بقیه مربوط به طرز فکر دو طرف و عکس العمل آنها در شرایط مختلف است .

ازدواج هایی وجود دارد که در آنها بر سر مسائل گوناگون،حوادث ناگوار و وحشتناکی چون قتل به وجود آمده وکانون چند خانواده دیگررانیزناباورانه به ویرانی می کشاند و والدین خانواده نیز می بایست تا پایان عمر،تاوان اشتباهات جبران ناپذیر،فرزندان خود را داده ورنجهای بی پایانی را به جان بخرند.

انتظارات پیچیده، اعمال زور بیش از حد برای اثبات درستی گفته ها و کارها و فقدان درک متقابل اغلب منجر به بروز چنان زخم های عمیقی در رابطه می شود که هیچ مرحم عشقی نمی تواند آنها را بهبود ببخشد. فقط زخم ها بیشتر و عمیق تر خواهند شد و در نهایت یک روز فکر جدایی بر سر یکی از زوج ها خطور می کند.

این حکایت بسیاری از کسانی است که در ازدواج دچار شکست می شوند،اما افراد پس از پایان ماجرا ، هنگامی که در تنهایی خود به فکرفرو می روند، هرچند دیر، به این حقیقت می رسند که به راستی صبر و کاهش خودپسندی می توانست تاحدود بسیاری مانع از وقوع چنین شکست هایی در زندگی شان بشود.

نویسنده:"سید مجتبی میری هزاوه"خبرنگار اداره اطّلاع رسانی معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان مرکزی

اخبار اختصاصی حوادث رکنا را از دست ندهید:

فیلم تکان دهنده از رفتار وحشیانه یک مرد با گربه گرسنه+فیلم و عکس

راز هووی فیلیپینی در دعوای عروس و مادرشوهر لو رفت / امیر به هر دو زن دروغ گفته بود!+عکس

کارهای پنهانی دختر و پسر عاشق پیشه در آپارتمان های خالی یک مجتمع در شمال تهران+عکس

3 ببر مردی را در برابر چشمان همسر و دخترش دریدند /فیلم و عکس (14+)

شوخی بی شرمانه 2 دختر دانش آموز با همکلاسی شان / خواستگاری که فقط به آبروریزی فکر می کرد+عکس

تقاضای عجیب و همزمان طلاق از سوی خواهران دوقلوهای تهرانی

بلایی شومی که سر دختر 15 ساله پس از خارج شدن از مدرسه آمد+عکس

دو پسر شیطان صفت با تهدید چاقو زن جوان مطلقه را به بیابان های اطراف شهر بردند و ...

بلای وحشتناکی که مرد زندانی در ملاقات حضوری سر زن نگونبختش آورد

فاجعه ای که پس از به هوش آمدن مجرم رقم خورد +فیلم و عکس

نقشه شیطانی 2 جوان برای دختر دانشجویی را که در خیابان بروشور پخش می کرد/ مرا به یک خانه قدیمی بردند و ...

قدام کثیف یک مرد که در سایت های همسریابی زنان را شکار می کرد

پیامک های سرگردان/شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!

درخواست شرم آور مرد 58 ساله از دزد 20 ساله / مرا به خانه اش برد و ...+عکس

وقتی خودم را کنار یک مرد غریبه دیدم شوکه شدم ولی دیر شده بود و آبرویم رفت!

اقدام وقیحانه 4 جوان با دختر در مقابل چشمان مادر بدکاره+عکس

 

کدخبر: 72995 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟