اگر خسرو شکیبایی و مسعود رسام بیایند

باید چهارشنبه به چهارشنبه، اینها سه نفرى درب خانه هاى شما را بزنند و با آغوشى باز وَ خندان پذیرایى شوند..شاید دلیل سر نزدنِ جنابِ بیرنگى که رنگِ قلم وَ دلش همیشه باهم یکى بوده هم این باشد...آخر روزى یکى از مسئولین از ایشان مى خواهند که خانه ى سبز دیگرى بسازند، بیژن خان بى درنگ قبول مى کنند، فقط مى گویند براى ساختنِ خانه ى سبزى دیگر من آنچه نیاز است را در دست ندارم. مقام مسئول وعده مى دهند که هرآنچه نیاز است را تهیه مى کنیم و در اختیارتان قرار مى دهیم. جنابِ بیرنگ پس از کمى تأمل مى گویند: من یک خسرو شکیبایى مى خواهم و یک مسعودِ رسام. هر زمان داشتید من هستم
از آنجایى که شخصا شاهدِ روندِ ساختِ سریال بودم، باید به اطلاعتان برسانم که جناب بیرنگ یک قسمتِ خانه ى سبز را یک شبه مى نوشتند! پنج شنبه ها از سر فیلمبردارى خانه ى سبز به خانه مى رفتند و همان شب یک قسمت رامى نوشتند، جمعه ویرایش مى کردند و شنبه فیلمبردارى! یعنى تمام آن چهارشنبه شب هایى که با آن جملات رویایى پر مى شد و همه ى آن ماده قانون هاى درست، حس وحال هاى به جا، دل دادگى هاى تکان دهنده و شعرهاى خانه ى سبزى...همه و همه فقط حاصلِ یک شب نوشتنِ این پدیده ایست که امروز در کنار ما، در همین گوشه و کنار کلان شهر تهران مشغولِ زندگیست و شاید گاهى دلش براى آن سال هاى ٧٥، ٧٦ بتپد و اشکى گونه هایش را خیس کند.

عکس را نمى دانم چه کسى گرفته ولى اجازه اش را از جناب بیرنگ دارم

کدخبر: 41822 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟