پیرزن 75 ساله در حالی که سعی می کرد لرزش دستانش را کنترل کند عصای چوبی اش را کنار صندلی گذاشت و با بیان این که برای آینده دخترش نگران است به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: درست 37 سال قبل بود که یک گفت و گوی دوستانه زندگی من و همسر خدا بیامرزم را وارد مرحله جدیدی کرد.

خوب به خاطر دارم که آن روز با یکی از دوستانم در حال خرید بودیم که او از سر دلسوزی ماجرای 2 دختر بی سرپرست را برایم تعریف کرد. او گفت: زوجی که در همسایگی آن ها زندگی می کردند حدود 2 هفته قبل و در یک سانحه رانندگی جان خود را از دست دادند.

آن ها 2 فرزند دختر 2 و 5 ساله داشتند که پس از مرگ پدر و مادرشان بی سرپرست و تنها شدند.

وقتی هیچ یک از بستگانشان پیدا نشدند آن 2 دختر را تحویل مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست دادند و من از آن روز نگران سرنوشت آن دو دختر معصوم هستم!...

وقتی دوستم از زیبایی و ادب 2 کودک بی گناه سخن می گفت دلم به حال آن ها سوخت و با وجود آن که خودم 3 فرزند پسر داشتم تصمیم گرفتم هر طور شده سرپرستی آن کودکان را به عهده بگیرم. این بود که با کمک همسرم سرپرستی «گلنار و گلناز» را عهده دار شدیم.

هنوز یک ماه بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدیم گلناز 2 ساله عقب ماندگی ذهنی دارد. تصمیم گرفتیم که او را دوباره تحویل مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست بدهیم اما وقتی به چشمان نگران گلنار نگریستم عذاب وجدان به سراغم آمد چرا که می دیدم گلنار نمی تواند دوری گلناز را تحمل کند.

این بود که از این تصمیم منصرف شدم و برای بهبودی او تلاش کردم.

اگر چه با معالجات خارج از کشور شرایط او کمی بهتر شد اما هنوز هم قدرت تشخیص درستی نداشت.

سال ها بعد فرزندانم به خارج از کشور رفتند و گلنار نیز ازدواج کرد و زندگی مستقلی تشکیل داد تا این که 15 سال قبل همسرم نیز فوت کرد.

در حالی که گلناز به خاطر مشکلات ذهنی نتوانست ازدواج کند. مدتی قبل که به رفت و آمدهای بی هنگامش مشکوک شدم و او را زیر نظر گرفتم، فهمیدم گلناز با مرد 27 ساله ای که زن و فرزند نیز دارد آشنا شده و با او ارتباط دارد. وقتی ماجرا را از گلناز جویا شدم گفت: آن مرد قول داده است که با او ازدواج کند.

این در حالی بود که متوجه شدم آن مرد همه موجودی حساب های بانکی گلناز را بالا کشیده و گلناز نیز هدایای گرانقیمتی برای او خریده است. او دیروز نیز با توسل به حیله از گلناز خواسته بود که طلاها و پول های داخل صندوق را به همراه شناسنامه اش به او بدهد تا به عقد یکدیگر درآیند. اما وقتی من با پلیس به سر قرار آن ها رفتم او فرار کرد و ...

کدخبر: 159798 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟